پاسخ مشاوره
برای انهایی که یا هو می خواستند ویا شماره ، شرمنده ام ..یک سالی هست که چله ...چله ..در کنجی
نشسته ام وجز از طریق این وب کاری نمی کنم ....زیرا بسیار از نامهربانی ها وباور نکردن ها
خسته ام (خانم دبیر) باور کنید یا نکنید این مهر من به همگان تظاهر نیست وسالها کمکی بوده ام در
مشکلات مردم وسالها درس های اموخته ام را بدیگران( بیشتر از انانی که به من یاد دادن) با عشق یاد
یادداده ام وفرقی نمی کند باور کنید ویا نکنید من در اینجا م، هران که امد قدمش بر چشمانم
نازنین ها می توانیدمشکل تان رابا پیام های خصوصی برایم ینویسید..پاسخ را خواهم داد ........
اما در مورد مشاوره با ان خانم این مورد در سال 87 اتفاق افتا د وبیشتر شما به گوشه هایی اشاره
کرده بودید....اما ماجرا...هفته بعد که با این خانم وقت ملاقات داشتم تصمیم هایم را گرفته بودم که
خیلی رک بتوانم با ایشان صحبت کنم ...با همان وقار همیشگی وارد شدند وبعد از تعارفات اولیه...
از ایشان اجازه گرفتم مشکلشان را از جنبه دیگری بررسی کنیم وایشان با خوش رویی استقبال کردند..
گفتم : یادتان هست که در 17 سالگی گفتید فکر می کردید می توانستید دنیا را تغیر دهید ...ایا فکر
می کنید ان موقعه عاقلتر ُ٬ویا مهربانتر ویا دانش بیشتر ٬وگذشت تان بیشتر بوده..قبول کردند ..که این
صفات را الان بیشتر دارند ...وادامه دادم فکر می کنید حتی به قولی که در ان سن بخودتان دادید
وفادار مانده اید؟فرمودند چطور...پاسخم این بود ..چقدر برای مجید زن ماندید ..چقدر یک ماه وشاید 40
روز وشاید یک سال ..اگر وجدانن بیاد بیاورید شما شاید با احساس خود بینی انکه می توانید دنیا را
دگرگون سازید همسر او شدید ..اما اگر او واقعا عاشق شما نبود ٬راحترنبود که جدا از شما زندگی
کند تا با کسی که یا محصل بوده است ویا مادر بچه ها ویا خانم معلم .............
در تمام این سالها نمی خواستید به مجید ثابت کنید که در شان شما نبوده است ..وانطوری که خودتان
فرمودید مجید بسیار مرد مهربان وپدر با درایتی برای فرزندانش هست وبوده....ایا با
بی توجهی به شما نمی خواسته بگوید ...به من توجه کن ومن بتو احتیاج دارم ...................
خانم چند لحظه ای بدون اینکه حرفی بزند به من خیره شد ...ومن پرسشی مطرح کردم .....ایا شما در
این سوالها با شوهرتان مشکل رختخواب نیز داشته اید ..که ایشان با کمی رنگ به رنگ شدن جواب
دادند ..نه مجید بسیار مرد با ملاحظه ای هست وهرگز نشده تا من سر حال نباشم سراغم بیاید.
ودر رختخواب ما کاملا به تفاهم میرسیدیم ..سوال کردم شما جایتان را جدا کردید یا او ...وایشان
گفتند :من ...وراستش اولین بار بخاطر انکه بتوانم در طول شب نیز مطالعه کنم ...گفتم : می دانید
شما با کتاب هایتان برای شوهرتان هوو ساخته اید ....
بعد ار دقایقی سکوت ایشان فرمودند شما مرابه یک شوک برده اید ....اجازه مرخصی می خواهم .
که من بلند شدم وصورت ایشان را بوسیدم واز رک گوییم معذرت وقرار گذاشتم که هفته دیگر ببینمشان..
بقیه داستان مشاوره این خانم را هفته دیگر برایتان می نویسم .......
راستی خیلی ها جواب هایشان بسیار جالب بود ...دوستتان دارم مامان محبوب
....